Disable Preloader
  • افغانستان، هرات، جاده مخابرات، فردوسی 12
  • 0093789714747
  • info@rahafoundation.af

پیشتر اتفاقی داشتم فیلم کوتاه مستند گونه ای را در یوتیوب میدیدم که داستان آموزنده و جالبی داشت. در این فیلم کسی از پشت صحنه، دخترکی هشت – نه ساله ی زیبایی را به تعدادی از کودکان پسر نشان میدهد و از آنها میپرسد که از چه چیز آن دختر خوششان می آیند. پاسخها جالب اند. یکی میگوید از چشمهایش، دیگری میگوید از موهایش، سومی با لبخند میگوید، از همه چیزش. 

بعد مرد پشت صحنه از آن کودکان پسر میخواهد که دخترک را ناز بدهند. همه ی آنها ، تعدادشان لبخندزنان و با کمی خجالت، به گونه های مختلف دخترک را ناز میدهند. به آرامی موهای او را نوازش میکنند و به او لبخند میزنند. مرد پشت صحنه سپس از کودکان میخواهد که دخترک را بزنند. پسرها منقلب میشوند. لبخند از چهرههای شان گم میشود. هک و پک می مانند، نمیفهمند. مرد دوباره تکرار میکند: بزنید! با سیلی محکم به صورتش بزنید! اما کودکان پسر چشمهایشان را به زمین میدوزند؛ بعد به دوربین نگاه میکنند و سپس همه با قاطعیت میگویند: نه! 

آنگاه مرد پشت صحنه از تک تک آن کودکان میپرسد که چرا؟ چرا نمیخواهند دخترک را بزنند؟ پاسخها زیبا و شگفت انگیز اند: »به خاطری که خداوند گفته کسی را نزنیم.«... »به خاطری که او یک دختر است.«... » به خاطری که مادرم گفته دخترها را نزنیم، حتا با گل.«... »به خاطری که او زیباست.«... »به خاطری که من یک مرد استم.«... 

مروز پیشروی دانشگاه منتظر یکی از دوستانم ایستاد بودم که پسربچه ای هشت – نه ساله پیشم آمد و در حالی که برسش را بالا گرفته بود ازمن پرسید که آیا کفشهایم را رنگ کند؟ کفشهایم را تازه رنگ کرده بودم. پول هم نداشتم؛ فقط 20 افغانی که باید کرایهی موتر میدادم. کمی غیرواقعی به نظر میرسد اما شاید فقط باید یک دانشجو باشید و آن هم دانشجوی مسافر، تا این وضعیت را درک کنید. گفتم نه لالاجان، رنگ لازم نداره. با شیطنت گفت: »داره، ببین پرخاکه... ده روپه کگ میشه. خیره شما 5 روپه بدین محصلین.« دیگر نتوانستم بگویم » نه« . چشمانش دلم را لرزاند. بی اختیار پیشش رفتم. با او دست دادم. دستش را گرفتنم و فشرم. دستان کودکانه ی نرم و کوچکش سیاه و خاک آلود و سرد بودند. نشستم و کفشهایم را درآوردم... 

من هم در کودکی کار میکردم. وقتی در حال کار بودم، اگر کسی، حتی اگر از سر ترحم از زندگی ام میپرسید بدم میآمد و جوابش را نمیدادم. نمیدانم چرا. آیا کودک غرور دارد؟ اما امروز خودم این اشتباه را مرتکب شدم. پشیمان شدم اما عمل، انجام شده بود. ولی او دلش پر بود. سفره ی دلش را باز کرد و هرچه در آن بود بیرون ریخت. از پدرش گفت که معلول است و از خودش و خواهر کوچکترش که دوتایی خرج خانه را در میآورند؛ یکی با رنگ کردن کفشهای مردم، دیگری با دستفروشی. از بعضی مشتری- هایش گله کرد که بعد از رنگ شدن کفش هایشان، پول نمیدهند. و از برخیهایشان راضی بود. لبخند زد و گفت: »بعضی هایشان آدمهای خوبی اند؛ چانه نمیزنند و هر قدر پول که بخواهم میدهند.« به شوخی گفتم: »خب، پس تو هم از آنها پول زیاد بخواه.« خندید و گفت: »نی؛ ناجوانی است.« 

کودکان در همه جای دنیا خوب اند. خوب و دوستداشتنی، مثل احساسهای شان، این جامعه ها و گردانندگان شرور آن است که با خباثت، شرایط را برای برخی از این خوبهای خدا سخت کرده و آنها را به درندگانی بیحس و بی خاصیت بدل میکنند؛ به جانورانی شبیه خودشان. همیشه این بزرگترها استند که قوانین طبیعت را به هم میزنند و مواهب دنیا را در راستای خواسته های اهریمنیشان، برای نابودی هرچه زیباییست به خدمت میگیرند. کاش جهان کودکانه اداره میشد. آن موقع شاید به قول مصطفی هزاره تنها اخبار بد تلویزیونها، ترکیدن پوقانهها بودند. .. 

ازش پرسیدم که آیا مکتب میرود؟ گفت: »مکتب نی؛ مسجد میرم.« و با اشتیاق چیزهای را که در مسجد یاد گرفته بود برایم تعریف کرد و سپس ناگهان از من پرسید: »شما در پوهنتون با دخترا گپ میزنین؟« گفتم: اگه نیاز باشه بلی. با کمی خجالت باز پرسید: »خنده هم میکنین خودهِ شان؟« خندیدم و گفتم: کمکم. در حالی که سرش را پایین گرفته بود آهسته گفت: »ملا صاحب ما میگه مکتب آدم ر خراب میکنه. معلما ته مکتب و پوهنتون به جوانا چیزای بد یاد میدن.«

نگران شدم و به یاد حمله ی چند وقت پیش تروریستهای طالب بر دانشگاه کابل افتادم، و در چهره ی این کودک خوش قلب،ذکه حتا دلش نمیشود از مردم، بیش از آنچه کار کرده است پول بگیرد آیندهی مردی را دیدم که بی هیچ عاطفه ای، دختری دانشجو را به رگبار میبندد. مردی که دیگر از هیچ چیز هیچ دختری خوشش نمیآید و تنها در صدد انجام جنایتی است که یادش داده اند. 

طی سالهای گذشته، گزارشهای نگران کننده ای از وجود نهادهای غیررسمی دینی در هرات خبر داده اند. براساس این گزارشها، تعدادی از مهمترین نهادهای دینی در این ولایت به ترویج افراط گرایی متهم اند. روزنامه ی )اطلاعات روز( سه سال پیش در گزارشی تحقیقی فاش کرد که تعدادی از بزرگترین نهادهای مهم دینی در هرات نه جواز فعالیت دارند و نه از نصاب رسمی وزارت معارف پیروی میکنند. در این گزارش، مسولان برخی از مدرسه های دینی در هرات به این روزنامه گفته اند که »دوست ندارند دولت در نصاب آنها دخالت کند؛ آنان میخواهند آنچه خودشان خوب تشخیص میدهند، تدریس کنند.«

کودکان کار در هرات به طور روزافزون رو به افزایش است. این کودکان در معرض آسیبهای جدی زیادی قرار دارند، اما افتادن در دام افراط گرایی دینی از خطرناکترین آنهاست. این یک هشدار است. این کودکان در معرض جدی این آسیب قرار دارند. هنوز فرصت نجات این کودکان وجود دارد اما بسیار زود ممکن است دیر شود. نجات این کودکان، نجات جامعه است و راه نجات و تنها راه، فراهم کردن زمینهی آموزش سالم است.